دختر نازم سه ماهه شد
سلام دختر نازنینم
عزیزم این مطلب رو می نویسم واسه تبریک به تو و به خاطر سه ماهه شدنت و ورود به ماه چهارم زندگیت و دعا می کنیم واست که صدو بیست ساله شی .
عزیز دلم مبارک
دیروز رو برات می نویسم که من و مامان و تو و دایی محمد به اتفاق هم رفته بودیم لالون .
آخه خاله بابا علی فوت کرده بود و ما بایستی می رفتیم و به خانواده هاشون تسلیت می گفتیم .
دختر گلم شما هم که از اول جاده تا آخر جاده همش خواب بودی .
وقتی رسیدیم لالون شما بیدار شدی و با مامان رفتید داخل مسجد . نیم ساعتی گذشت و با توجه به اینکه از سر و صدای زیاد بدت میاد بازم عصبانی شدی و خاله یکتا شما را آورد داد به من تا بیرون با هم گشت بزنیم .
اما این نیم ساعت طول نکشید که شما بازم بی تابی کردی و مجبور شدم مامان رو هم صدا کنم و تصمیم گرفتیم که برگردیم تهران . چی بگم که بعد از کلی کلنجار من و مامانت آخرش شیر خوردی و خوابیدی .
بعدش با هم رفتیم پاساژ الماس و یه کم گشتیم و رفتیم خونه ......
اما چی بگم از خوشکلیات که چه تو لالون و چه تو پاساژ هر کی شما رو میدید دلش آب می شد و طاقت نمی آورد و به بغل دستیش نشون میداد .
من و مامان که هر روز که میگذره عاشقانه تر از دیروز دوست داریم .
چشم بد ازت دور دختر نازنین من
ما همه عاشقتیم